ENGLISH IDIOMS: Blue Blood
Blue Blood | خون آبی |
The Definition: | تعریف: |
a person of aristocratic or wealthy ancestry | یک فرد اشرافی یا ثروتمند نسب |
Example: | مثال: |
Because his great-grandparents made millions, he is regarded as one of the city's blue bloods. | چون خود را بزرگ پدربزرگ و مادربزرگ میلیون ها ساخته شده است, او به عنوان یکی از شهرستان خون آبی. |