غزلی از سعدی
از هر چه میرود، سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روحپرورست
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
شاهد که در میان نبود، شمع گو بمیر
چون هست، اگر چراغ نباشد منورست
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ،
صحرا و باغ زندهدلان کوی دلبرست
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقرست
کاش آن به خشم رفتهی ما آشتیکنان
بازآمدی که دیدهی مشتاق بر درست
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت، دود مجمرست
شبهای بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست
سعدی خیال بیهُده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
@ariak got you a $8.96 (4.0%) @minnowbooster upgoat, nice! (Image: pixabay.com)
Want a boost? Click here to read more about @minnowbooster!
Congratulations @ariak! You have completed some achievement on Steemit and have been rewarded with new badge(s) :
Award for the number of upvotes
Click on any badge to view your own Board of Honor on SteemitBoard.
For more information about SteemitBoard, click here
If you no longer want to receive notifications, reply to this comment with the word
STOP